من که عاشقش نبودم فقط دوستش داشتم و دوست داشتم تا آخر دوست هم می موندیم ، خودش هم این رو ميدونست...ولی خب نمی شد ، انگار داشت قضیه ی ازدواجش جدی می شد ، منم خودم گفتم میرم قبل از این که تو بهم بگی برو اون هم گفت نمی دونم چی بگم ، امتحان میکنیم ... ! و این گونه شد که در مرحله جدایی و بی دوستی از اوشون به سر میبرم ، کلا رفتنش حس خوبی رو برام ایجاد نکرده ، هیچوقت فکر نمی کردم رفتنش اینقدر زود باشه...ولی خب . یه جمله هست که همیشه میگم : رفتن همیشه غریب است...,رفتن,رفتن به,رفتن عشق,رفتن که بهانه نمیخواهد,رفتن تو مرگ منه,رفتن به حالت الفا,رفتنت آغاز ویرانیست حرفش,رفتن به امریکا,رفتن مورچه در گوش,رفتن به کانادا قاچاقی ...ادامه مطلب