عصر تنهایی رفتم کتاب بخرم ، عصر بود ، غروب بود ، باد پاییزی میومد ، برگ ها زیر پا خش خش میکردن ؛ میخواستم بهش زنگ بزنم ، میخواستم بهش زنگ بزنم ماجرا های اخیر رو تعریف کنم ، نگاه به شارژ پوليم کردم ، دیدم میتونم در حد یه ربع حرف بزنم . خیلی با خودم کلنجار رفتم . کتاب خریدم ، برگشتم ، ظرف شستم ، شام درست کردم . ولی بهش زنگ نزدم . خودم بهش گفته بودم : دوستم من خودم میرم قبل از این که تو بهم بگی برو تا برای یه بار هم که شده غرورم رو دربرابرت حفظ کنم . و رفتم. من : الان دیگه باید خداحافظی کنیم ؟ او : نمیدونم ، من خداحافظی رو دوست دارم من : منم دوست ندارم او : پس چی کار ک,عصر پاییزی,عصر پاییزی مرتضی پاشایی 320,عصر پاییزی مرتضی پاشایی متن,عصر پاییزی مرتضی پاشایی اپارات,عصر پاییز,عصر پاییزی اپارات,عصر پاییز از مرتضی پاشایی,عصر پاییزی پاشای,عصر پاییزی 2 مرتضی پاشایی,عصر پاییزی پاشایی اپارات ...ادامه مطلب