عصر پاییز

ساخت وبلاگ
عصر تنهایی رفتم کتاب بخرم ، عصر بود ، غروب بود ، باد پاییزی میومد ، برگ ها زیر پا خش خش میکردن ؛ میخواستم بهش زنگ بزنم ، میخواستم بهش زنگ بزنم ماجرا های اخیر رو تعریف کنم ، نگاه به شارژ پوليم کردم ، دیدم میتونم در حد یه ربع حرف بزنم . خیلی با خودم کلنجار رفتم .  کتاب خریدم ، برگشتم ، ظرف شستم ، شام درست کردم . ولی بهش زنگ نزدم .

خودم بهش گفته بودم : دوستم من خودم میرم  قبل از این که تو بهم بگی برو تا برای یه بار هم که شده غرورم رو دربرابرت حفظ کنم .

و رفتم.

من : الان دیگه باید خداحافظی کنیم ؟

او : نمیدونم ، من خداحافظی رو دوست دارم

من : منم دوست ندارم

او : پس چی کار کنیم ؟

من : عادت می کنیم...

پلاک 1995...
ما را در سایت پلاک 1995 دنبال می کنید

برچسب : عصر پاییزی,عصر پاییزی مرتضی پاشایی 320,عصر پاییزی مرتضی پاشایی متن,عصر پاییزی مرتضی پاشایی اپارات,عصر پاییز,عصر پاییزی اپارات,عصر پاییز از مرتضی پاشایی,عصر پاییزی پاشای,عصر پاییزی 2 مرتضی پاشایی,عصر پاییزی پاشایی اپارات, نویسنده : f1995fc بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 8:40