حافظا...!

ساخت وبلاگ

امروز بزرگداشت حافظ هست
نمی دونم شما چقدر با حافظ آشنایی دارین ولی من از ته دل دوستش دارم ، عاشق شعرهاشم
بیشتر شعرهایی هم که حفظم از حافظ هست
وقت های دلتنگی شعرهاش رو زیاد میخونم
یادمه اون موقع که دلتنگ بودم چقدر این بیت رو با خودم زمزمه میکردم :
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
...
بیت قشنگیه ! بیت سوم غزلِ " در دیر مغان آمد یارم قدحی بر دست..."
اما الان دیگه این بیت رو زمزمه که هیچ ! حتی مرور هم نمی کنم
الان فقط این ابیات هستن که ورد زبونم هستن :
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
و
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
...
حالا این " ازو" و "وصل" برای هر کسی میتونه متفاوت باشه ، یه معشوق زمینی یا یه معشوق فرازمینی یا حتی " خودِ آدم" میتونه باشه ؛
نمی دونم برای شما تداعی کیه یا چیه اما برای من هنوز گاهگاهی مبهمه
چرا مبهم ؟

چون برای این "وصل" باید گاه و بیگاه خون خورد تا به حضور رسید ، حضوری که نباید "ازو" غایب شد ...

پلاک 1995...
ما را در سایت پلاک 1995 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : f1995fc بازدید : 148 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:16